نوشته شده در تاريخ شنبه 16 مهر 1390برچسب:, توسط sara |

 به نظرشما خدا چه رنگیه؟؟؟

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 14 مهر 1390برچسب:, توسط sara |

چرا گرفته دلت؟

             مثل آنکه تنهایی!

                           چقدر هم تنها!

خیال میکنم دچار آن رگ پنهان رنگها هستی.

دچاریعنی عاشق!

              وفکرکن چه تنهاست 

                              اگرماهی کوچک

دچاردریای بیکران باشد.

 چه فکرنازک غمناکی

                       دچاربایدبود.

    

نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 13 مهر 1390برچسب:, توسط sara |

هیچ جایی را بافضای کوچک سجاده ام عوض نخواهم کرد.

همه جا رنگ وریاودرویی است واین جاصدق وصفاوپاکی.

همه جا حضورتوست واین جاتلالووجود مهربان تو.

همه جامخلوق توهستندواین جاخودخالق.

این فضای کوچک راباهیچ جاعوض نخواهم کرد.

 

نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 13 مهر 1390برچسب:, توسط sara |

زیباترین سخنی که شنیدم سکوت دوست داشتنی توبود

زیباترین انتظار زندگیم حسرت دیدار توبود

زیباترین لحظه لحظه ی باتوبودن بود

زیباترین تنهایی ام گریه برای توبود.


نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 13 مهر 1390برچسب:, توسط sara |

چراپیوسته میگویی دل شیدا نمیبینم؟

چراپیوسته میگویی قدرعنا نمیبینم؟

چرا با آیه های یاس خود دائم پریشانی؟

وگویی ازپس امروز خودفردا نمیبینم

چرا بااین همه دریا فقط ازقطره میگویی؟

تلنگرمیزنی برخود که من دریا نمیبینم

چرابا این همه عاشق توازمعشوق بیزاری؟

ومجنون وار میگویی که من لیلا نمیبینم

همه زیباوشیدایند دراین عالم که میبینی

عوض کن رنگ چشمانت نگوزیبانمیبینم


نوشته شده در تاريخ یک شنبه 10 مهر 1390برچسب:, توسط sara |

یاد دارم یه غروب سرد سرد

میگذشت از کوچه ی ما دوره گرد

دوره گردم کهنه قالی می خرم

دسته دوم جنس عالی میخرم

کاسه و ظرف سفالی می خرم

اگه داری کوزه خالی میخرم

اشک در چشمان بابا حلقه بست

عاقبت آهی کشید بغضش شکست

گفت سال نو است و نان در سفره نیست

ای خدا شکرت ولی این زندگیست؟

بوی نان تازه هوش مارا برده بود

اتفاقا مادرم هم روزه بود

ناگهان خواهرم بی روسری بیرون دوید

گفت آقا سفره خالی می خرید؟

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 10 مهر 1390برچسب:, توسط sara |

من و خداوند هر روزصبح فراموش می کنیم :

او 

        خطا های من را

من

        لطف او را!!!

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 10 مهر 1390برچسب:, توسط sara |

وحشت از عشق که نه!

ترس من فاصله هاست!

وحشت از غصه که نه!

ترس من خاتمه هاست!

ترس بیهوده ندارم

             صحبت از خاطره هاست

صحبت از کشتن نا خواسته ی عاطفه هاست !

کوله باریست پر از هیچ که بر شانه ماست!

گله از دست کسی نیست

             مقصر دل دیوانه ماست

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 10 مهر 1390برچسب:, توسط sara |

مهرباني را در دستان كودكي ديدم

كه مي خواست
  
                  با آبنباتش

آب شور دريا را شيرين كند...

نوشته شده در تاريخ جمعه 8 مهر 1390برچسب:, توسط sara |

پروردگارا...!

ذهنم پریشان است و قلبم بی قرار و افکارم شوریده و درمانده!

پس رشته زندگی ام را به دستهای امن تو می سپارم تا آرامش حکمفرما شود.

                                               آمین

نوشته شده در تاريخ جمعه 8 مهر 1390برچسب:, توسط sara |

مطمئن باش وبرو...ظربه ات کاری بود...

دل من سخت شکست...وچه زشت...

وچه زشت به من وسادگیم خندیدی...به من وعشق پاکی که پرازیادتوبود

ویک قلب لطیف...که خیالم میگفت...تاابدملا توبود

وحالا...فقط توبرو...بروتاراحت تر

                       تکه های دل خودراسرهم بندزنم

نوشته شده در تاريخ جمعه 8 مهر 1390برچسب:, توسط sara |

سکوت ما بهم پیوست و ما (ما) شدیم

تنهایی ما تا دشت طلا در من کشید

آفتاب از چهره ی ما ترسید

دریافتیم و خنده زدیم

نهفتیم و سوختیم

هرچه بهم تر, تنهاتر

از ستیغ جدا شدیم

من به خاک آمدم و بنده شدم

                         تو بالارفتی و خدا شدی

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 5 مهر 1390برچسب:, توسط sara |

 بهانه هایت برای رفتن چه بچه گانه بود

چه بی قرار بودی که زودتربروی

ازدلی که روزی بی اجازه واردش شده بودی

رفتنت راپذیرفتم باهمه ی بهانه های ریزودرشت

هیچ گاه نخواستم برگردی

چون غروب روزی که ترکم کردی روی درختی خواندم

برگ ازدرخت خسته میشه

                          پائیزبهانه است.

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 5 مهر 1390برچسب:, توسط sara |

نزدیک تو می آیم

بوی بیابان می شنوم

به تو میرسم

تنها می شوم

کنارتو تنهاتر شده ام

از تو تا اوج تو

زندگی من گسترده است

از من تا من

تو گسترده ای

با تو برخوردم

به راز پرستش پیوستم

از تو به راه افتادم

به جلوه ی رنج رسیدم

وبااین همه ای شگرف

و با این همه ای شفاف

من را راهی از تو بدر نیست

زمین باران راصدا میزند ومن تورا...

 

 

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 5 مهر 1390برچسب:, توسط sara |


آدمک

آدمک آخردنیاست بخند

آدمک مرگ همین جاست بخند

دست خطی که توراعاشق کرد

بازی کاغذی ماست بخند

آدمک خرنشوی گریه کنی

همه دنیا سراب است بخند

آن خدایی که بزرگش خواندی

به خدا مثل توتنهاست بخند

 

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 5 مهر 1390برچسب:, توسط sara |

معبودا...!

نمیدانم در کدامین بیراهه زندگی دست تورارها کرده ام!

اما این رامیدانم که اگردلیل شکست های دیروزم را

امروز فهمیده ام به خاطراین است که تودوباره

دست مراگرفته ای...!

 

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 4 مهر 1390برچسب:, توسط sara |

گفتی به احترام دل باران باش باران شدم وبه روی گل باریدم

گفتی که ببوس روی نیلوفرو ازعشق توگونه های اوبوسیدم

گفتی که ستاره شودلی روشن کن من هم برکل ستاره هاتابیدم

گفتی که برای باغ دلی پیچک باش بریاسمن نگاه توپیچیدم

گفتی که برای لحظه ای دریاشو دریاشدم وتورابه ساحل بردم

گفتی که شکوفه کن به فصل پائیزگل دادم وباترنمت روئیدم

گفتی که بیاو از وفایت بگذر ازلهجه ی بی وفائیت رنجیدم

گفتم که بهانه ات برایم کافیست معنای لطیف عشق رافهمیدم.

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 4 مهر 1390برچسب:, توسط sara |

سوار بر آغوش باد به دامن لحظه ها سفر میکنم

عشق را میجویم...

یگانه ترین تبسم دریا مگر عاشقی هست که مرا

قبل از بودن بخواهد؟

به دنبالش لحظه ها را ورق زنان به 

لحظه بودن میرسم...

آری خداوند!!!

 

 

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 4 مهر 1390برچسب:, توسط sara |

خدا این جاست میان من و تو میان نگاه شفاف من و تو

خدا دور نیست همین نزدیکی هاست به آسمان نگاه کن

خدا در پرواز خوش دست یک پرنده در لبخند خاکی در تپش قلبی

در قطره اشک طفلی برای داشتن بستنی در جست وجوی مهربانی

در بازی های کودکی در رویای زلال خوابی در نفس خسته یک روستایی

برای داشتن لقمه نانی در ریتم دلنواز آبی درجویباری در وزش باد سرد

زمستانی در بوی غنچه گلی میان باغی در رقص خوشه گندمی

در پائیز دل انگیزی در بوی عطر اتاقی زیر آفتاب تیزی

در قلب عرفانی در نگاه عاشقی ودر اندیشه ای

آری خدا همین جاست.

 

 

 

.: Weblog Themes By LoxBlog :.