نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 21 دی 1391برچسب:, توسط sara |

سلام سلامی به تو که دیگر راهی برای دیدنت نیست...

 ای عزیز تر از جانم

دلم به انداره فاصله مان برایت تنگ است.این رزها عجیب بیقرار بودن و دیدنت شده ام ولی چه کنم...؟؟؟

بهترینم درد سنگینی است وقتی میشنوم انسانها قرار دیداره قیامت را میگذارند

تنم میلرزد ازاین حرفها مدام یادت میافتم یاد تویی که تمام سهمم ازبودنت قدم های پرسرعت وبلندت بودو

دیویدن من به دنبالت.از همان روزها برای رفتن عجله داشتی شاید تند راه رفتنهایت تمرینی برای

تحمل این روزهایم بود.

پدر مهربان ودوست داشتنیم با اینکه مادر تمام جای خالیت را برایمان پر کرده و ازجانش برایمان گذاشته است

ولی حقیقتا بعضی وقتها نبودنت شدید حس میشود وویرانم میکند...

راستش حال و روز مادر تعریفی ندارد مدام در هراس است که نکند کم گذاشته باشد یا...

ازخدا که پنهان نیست ازشما چه پنهان نتوانستم جواب زحمتهایش را بدهم و باعث ناراحتی و

غم و غصه اش شده ام.خدا گواه است از قصد نبوده.

کاش حداقل تو باور کنی که همه ی این اتفاقات تقصیر من نیست...

چقدر دلم میخواهد مادر باورم کند...

بگذریم گفتن این حرفها دردی را دوا نمیکند وتنها داغ13 سال نبودنت را تازه میکند بی آنکه شبی به خوابم بیایی!!!

فقط یک جمله ی دیگر و بعد خداحافظ ""کاش بودی پدر""همین...

تقدیم به پدر مهربانم روحش شاد...

نوشته شده در تاريخ شنبه 9 دی 1391برچسب:, توسط sara |

کدوم خواستن کدوم جون کدوم عشق
                                 شاید خیلی از این حرفا دروغه
تا وقتی با همیم از عشق میگیم
                                 نباشیم قولمون حتی دروغه
از این عشقایی که زنجیر میشه
                                 هوسهایی که دامن گیر میشه
میترسم چون دلم بی اعتماده
                                 به احساسی که بی تاثیر میشه
نه اینکه عاشقی حال خوشی نیست
                                 نه اینکه زندگی بی عشق میشه
فقط کاش بین این حسای مبهم
                                بفهمم اخرش چی عشق میشه

نوشته شده در تاريخ شنبه 9 دی 1391برچسب:, توسط sara |

بعضي حرفا رو نمي شه گفت، بايد خورد!!
ولي بعضي حرفارو ....
نه ميشه گفت، نه مي شه خورد!
مي مونه سردل!
ميشه دلتنگي!
ميشه بغض! ...
ميشه سكوت!
ميشه همون وقتايي كه ..
آدم خودشم نمي دونه چه مرگشه ........!‬

نوشته شده در تاريخ جمعه 8 دی 1391برچسب:, توسط sara |

ﺯﻥ...
ﺑﺎ ﭼﺸﻤﺎﻧﺶ ﺣﺮﻑ ﻣﯿﺰﻧﺪ ؛
ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻨﺶ ﺭﺍ ﺑﺎ ﻧﮕﺎﻫﺶ ﻣﯿﮕﻮﯾﺪ ،
ﺩﻟﺘﻨﮕﯽ ﺩﺭ ﭼﺸﻤﺎﻧﺶ ﺍﺷﮏ ﻣﯿﺸﻮﺩ!
ﻭﻗﺖ ﺷﺎﺩﯼ ؛
ﭼﺸﻤﺎﻧﺶ ﺑﺮﻕ ﻣﯿﺰﻧﺪ...
ﻭﻗﺖ ﻋﺸﻖ ﺑﺎﺯﯼ
ﭼﺸﻤﺎﻧﺶ ﺧُﻤﺎﺭ ﻣﯿﺸﻮﺩ ،
ﺗﻤﺎﻡ ﺩﻧﯿﺎ ﺭﺍ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﺩﺭ ﭼﺸﻢ ﺯﻥ ﺧﻼﺻﻪ ﮐﺮﺩ!
ﻭﻗﺘﯽ ﺑﺎ ﻧﮕﺎﻫﺶ ﺩﻧﯿﺎ ﺭﺍ ﻋﺎﺷﻖ ﻣﯿﮑﻨﺪ.

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 4 دی 1391برچسب:, توسط sara |

سهم من از تو

عشق نیست...

ذوق نیست

اشتیاق نیست...

همان دلتنگی بی پایانی است ک روزها دیوانه ام میکند..

وشب ها بیخواب

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 4 دی 1391برچسب:, توسط sara |

سلام دوست جونیام خوبید؟خوش گذشت من نبودم؟

دلم یه عالمه براتون تنگ شده بود.ازهمتون مخصوصا داداش سامان مهربونم ممنونم که فراموشم نکردین.

راستش خیلی شرایط خوبی ندارم کل زندگیم بهم ریخته اصلا نمیدونم کجام و دارم چیکار میکنم

خیلی به دعاتون نیاز دارم.یکی از اعضای خانوادم حالش خوب نیست بیمارستانه واسش دعا کنید.

عشقم برگشت پیشم ولی مثل قبل نیست کاش بتونم دوباره عاشقش کنم.

به نظر شما چجوری میتونم عاشقش کنم؟

راستی اگه یه نفر 4بار بهتون خیانت کرده باشه بازم میتونید ببخشیدش و دوسش داشته باشین؟

لطفا با جواباتون کمکم کنید مرسی.

واااااااااای خیلی روزای بدیه.خدایا کمکم کن چون هیچکس جز خودت نمیتونه برام کاری کنه حتی خودم

خیلی دوستون دارم.مواظب خودتونو خوبیاتون باشید

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 3 دی 1391برچسب:, توسط sara |

خدایا...دهانم را بو کن!...ببین...بو ی سیب نمیدهد!

من هیچ وقت حوایی نداشتم که برایم سیب بچیند!

میدانی یک آدم بدون ِحوایش چقدر تنها میشود؟!

میدانی محکوم بودن چقدر سخت است وقتی که گناهی نکرده باشی

و حتی سیبی را نبوییده باشی؟! میدانی حوای بعضی از آدم هایت میگذارند و میروند؟!

میدانی که میروند و جلوی چشم آدم، حوای دیگری میشوند؟!

نمیدانی! تو که حوا نداشته ای هیچ وقت!

ولی اگر میدانی و باور کرده ای خستگی ام را، این آدم را ببر پیش خودت!.

خسته ام از زندگی...دهانم را بو کن!...ببین...بو ی سیب نمیدهد!!...

.: Weblog Themes By LoxBlog :.